متولد 1351 است و رشته داروسازی را در دانشگاه تهران خوانده. یک مدیر زن با سری پرشور و قلمی تحسینبرانگیز. یکی از همانها که جنگیدن برایشان تفریح است. چالش را دوست دارند چون از مبارزه لذت میبرند. اهل ادبیات است و حافظباز. واژهها را دقیق و بهموقع خرج میکند. میگوید غیرتش به کار در ایران بیش از اینکه از شعارهای میهندوستانه بیاید از نوعی خودخواهی شخصی نشئت میگیرد. خودخواهی که او را وامیدارد در جغرافیایی بساط زندگیاش را پهن کند که بتواند در حرف زدنهای روزمرهاش از حافظ و سعدی خرج کند، با آدمهایی که همزبانش هستند معاشرت کند و حتی در خیابانی که خاطرههایی را برای او زنده میکند، یله و سرخوش، پیادهروی کند. هاله حامدیفر مدیرعامل سیناژن است. یکی از شرکتهای پیشرو در زمینه تولید داروهای بیوتکنولوژیک در ایران. از معدود برندهایی که در این زمینه هم به کم کردن ارزبری داروهای خاص فکر میکند و هم نیمنگاهی به صادرات و سرشاخ شدن با غولهای بزرگ این حوزه دارد. با او درباره سیناژن، داروهای هایتک، کارآفرینی، تولید، استارتآپ، تنبلی تاریخی و بسیاری مفاهیم و مسئلههای دیگر گپوگفتی طولانی کردهایم.
*خانم دکتر حامدیفر! اینجا کجاست و چه کاری انجام میدهید؟
اینجا دفتر مرکزی شرکت سیناژن است. این شرکت در زمینه تولید دارو برای بیماران خاص و صعبالعلاج و داروهای بیوتکنولوژیک فعالیت میکند. در حال حاضر این شرکت دارویی تبدیل شده به گروه دارویی سیناژن که هشت شرکت زیرمجموعه آن هستند. از ابتدای امر هدف ما توسعه تکنولوژی در کشور و استفاده از تکنولوژی بومیشده برای تولید محصولاتی بود که صرفا وارداتی بودند و از آنجا که رشته تحصیلی بنیانگذاران شرکت داروسازی بود، در این حوزه شروع به فعالیت کردیم.
*سیناژن از چه زمانی کار خود را شروع کرده و در کنار هدف اولیهای که دنبال میکرده، چه اتفاقاتی افتاده است؟
سیناژن سال1373 تاسیس شد اما در حقیقت آن شرکت سیناژن با این شرکت سیناژن که در حال حاضر وجود دارد، متفاوت است. هدفگذاری آن شرکت بیشتر بر تولید محصولاتی بود که در آزمایشگاههای تحقیقات بیوتکنولوژی و آزمایشگاههای تشخیص طبی مورد استفاده قرار میگیرد، مثل کیتها و محصولات تشخیصی. شرکت تا سال 1379 هم طبق این برنامه جلو رفت. سال1380 شرکت تحولی در استراتژی خود ایجاد کرد که وارد حوزه بیوتکنولوژی دارویی شود. بعد از اینکه داروهای تولیدیمان وارد بازار شدند، قسمت آزمایشگاهی را به شکل یک شرکت اسپیناف (اقماری) جدا کردیم. ما در این مدت مسیر پرفراز و نشیبی را طی کردهایم. سال 1377 که من به شرکت سیناژن ملحق شدم، شرکت فقط 12پرسنل داشت اما در حال حاضر گروه دارویی سیناژن 3500 پرسنل دارد. وارد بازارهای بینالمللی شدهایم و در حوزه درمان یک برند جاافتاده در بین بیماران و پزشکان و مراکز درمانی هستیم.
*ضرورتی که باعث شد سیناژن روی داروهای بیوتکنولوژیک تمرکز کند، چه چیزی بوده؟ اهمیت این بخش در صنعت دارویی، چه در ایران و چه در دنیا، کجاست؟
ببینید کار و تخصص ما بیوتکنولوژیک است. وقتی خواستیم وارد این عرصه شویم، بررسی کردیم که چه داروهایی از کشور ارزبری دارند که متوجه شدیم مثلا آن زمان داروی اینترفرون بتا برای درمان اماس بیشترین ارزبری را از کشور دارد. در حال حاضر هم شاهدیم که تعداد خیلی کمی از اقلام دارویی هزینه زیادی برای کشور ایجاد میکنند. بهرغم اینکه اقلام زیادی از سبد دارویی کشور تولید داخلند، اما داروهای تخصصی که ارزبری و هزینه بالایی دارند، عمدتا داروهای بیوتکنولوژیک هستند. به همین دلیل ما با توجه به شرایط کشور و اینکه رقابت در این حوزه خیلی کمتر بود، وارد این عرصه شدیم. به عنوان مثال، در حوزه داروهای شیمیایی ما 100 کارخانه داروسازی داشتیم و رقابت زیادی وجود داشت و تعداد شرکتهایی که در این حوزه فعالیت داشتند زیاد بود. اما در حوزه بیولوژیک تکنولوژی به آن صورت بومی نشده بود. اینها دلایلی بودند که ما را متمرکز کردند روی اینکه دست به تولید داروهای بیوتکنولوژیک بزنیم.
*کلا بخش داروهای بیولوژیک در صنعت دارویی جهان، بخشی مهم و هایتک محسوب میشود؟
بله. درواقع هایتکترین داروهایی که در بازار وجود دارند، داروهای بیو هستند و بهتازگی یکسری داروهایی هم براساس فناوری نانو وارد بازار شده و همچنین داروهایی براساس ژنتراپی وارد بازار خواهند شد. اینها داروهایی هستند که بهشکل خیلی معدود در بازار وجود دارند. اما عمده داروهایی که بهعنوان هایتک در بازار وجود دارند، داروهای بیولوژیک هستند.
*قبل از سیناژن در این حوزه چه کارهایی انجام شده بود و بعد از ورود شما چه تحولاتی در حوزه داروهای بیولوژیک رقم خورد؟
اولین مرکزی که بهطور جدی بومیسازی بیوتکنولوژی را در مصرف دارویی شروع کرد، انستیتو پاستور بود. در واقع انستیتو پاستور یک موسسه بیوتک قدیمی است. البته آن بیوتک سنتی بوده، اما بیوتکی که ما درباره آن صحبت میکنیم بیوتک نوین است. پاستور حدود 100 سال در این حوزه قدمت دارد و در این علم پیشرو بوده. حتی یک قرارداد تکنولوژی با کوبا برای تولید واکسن هپاتیت B داشته.
من جزو دانشآموختههای این حوزه بودم. ما دیدیم یک کشور فقیر و کمونیستی مثل کوبا توانسته در حوزهای مثل بیوتک آنقدر پیشرفت کند و همین موضوع یکی از دلایل اعتمادبهنفسمان شد که بتوانیم این کار را انجام دهیم. قبل از پاستور، تولید محصولات بیوتکنولوژیک دارویی، به معنای واقعی وجود نداشت. انستیتو پاستور انتقال تکنولوژی را زودتر شروع کرد، اما اولین محصول بیوتک دارویی که در کشور تولید شد و به بازار رسید، کار سیناژن بود.
*کمی به ظرفیتهایی که در این حوزه وجود دارد بپردازیم. شما اشاره کردید که الگویی مثل کوبا، شما را به این فکر انداخت که بیایید و این کار را انجام دهید. حوزه بیولوژیک و داروهای هایتک جدا از بحث جلوگیری از ارزبری که بحث اقتصادی است، چه ظرفیتهایی برای کارآفرینی دارد؟
اولا که یکی از ظرفیتهای بزرگ این حوزه، اشتغالزایی برای افراد تحصیلکرده است، چراکه برخلاف سایر صنایع که تعداد افراد با تحصیلات بالا در آنها معدود است و بدنه صنعت را در حقیقت قشر کارگری تشکیل میدهد، در صنایع هایتک عمدتا برای افراد با تحصیلات بالا اشتغالزایی میشود. در زمینه صادرات، ظرفیت خیلی خوبی وجود دارد به این دلیل که خیلی از داروهایی که ما در اینجا تولید کردیم، تا پیش از آن فقط توسط یک کشور در دنیا تولید میشده است! یعنی بعد از برند اصلی، ما دومین تولیدکننده بودیم. اما از طرفی این ظرفیتها به دلیل وجود برخی محدودیتها مثل تحریم، محدود شده، چراکه در شرایط تحریم خیلی نمیتوانیم روی صادرات مانور دهیم؛ هم وثیقه بانکی نداریم، هم خیلی از طرفهای تجاری حاضر نیستند با ما کار کنند و...
*تحریم تولید را هم تحت تاثیر قرار میدهد؟
هم تولید و هم صادرات را. تحریم در صنایع هایتک همه چیز را تحت تاثیر قرار داده است.
*به خاطر مواد اولیه یا تکنولوژی؟
فرقی نمیکند. به خاطر همه چیز. صنعت هایتک، صنعت بومی نیست، بلکه صنعت جهانی است، یعنی شما باید آپدیت و بهروز باشید و با دنیا تعامل کنید. وقتی صنعت هایتک را ایزوله کنید، در حقیقت از هایتک بودنش خارج میشود. از طرفی صنایع هایتک، صنایع حساسی هستند و بازیگران این حوزهها در تمام دنیا زیر ذرهبین قرار دارند. بنابراین وقتی شما در صنایع هایتک در یک کشور تحریمی فعالیت میکنید، آن محدودیتها نسبت به افرادی که در صنایع معمولی کار میکنند بهمراتب بیشتر هم میشود.
*چالشهایی که اشاره کردید، در واقع بیرونی هستند و به این صنعت تحمیل شدهاند. چالشهای داخلی چه چیزهایی هستند؟ ما در داخل برای اینکه بتوانیم یک صنعت مثل داروهای هایتک بیولوژیک را توسعه دهیم و اشتغال را بیشتر کنیم و حتی مانع مهاجرت فارغالتحصیلان شویم، چه مشکلاتی داریم؟ چه جاهایی خودمان مسیر را کُند میکنیم؟ صنعتی که اگر چالشها هموار شود میتواند صادرات خوبی نیز برای کشور به ارمغان بیاورد و البته جلوی خروج ارز و نخبگان از کشور را هم بگیرد. درست مثل گل زده در خانه حریف میماند!
ببینید ما در داخل کشور مشکلاتی داریم که من بعد از مدتها جنگیدن و سروصدا کردن در مورد این قضیه به این نتیجه رسیدم که شاید یک سیر تاریخی بتواند این چالشها را حل کند، چراکه یک سیر تاریخی ما را به این نقطه رسانده است. چون ما تا الان یک کشور تولیدمحور و دانشمحور یا حتی تجارتمحور نبودهایم و در حقیقت اتکای ما به فروش نفت و خامفروشی بوده است. وقتی اقتصاد شما مبتنی بر نفت و خامفروشی باشد، دانش و تکنولوژی، تولید و حتی تجارت آنقدر ارزشمند نیست، چراکه در اقتصاد شما عددی نیست، چون اقتصاد شما براساس یکسری منابع و ذخایری که از دل خاک بیرون میآید و فروخته میشود، میچرخد و مسلما ارزشگذاری هر چیزی نهایتا براساس آن مقدار تاثیری است که روی جیدیپی کشور میگذارد. به همین دلیل تولید یکسری چالشهای تاریخی دارد. یعنی همه ما احساس نمیکنیم ایجاد یک واحد تولیدی دانشبنیان و سرپا نگه داشتن و حمایت کردن از آن یعنی چه و چقدر ارزش دارد. یکسری افراد هستند به صورت ذاتی و براساس دانششان این موضوع را درک کردهاند نه براساس نیاز. بعضی وقتها چون فکر میکنیم به چیزی نیاز نداریم برای آن ریسک هم نمیکنیم و آنطور که باید برای آن به آب و آتش نمیزنیم و از خیلی چیزها هم بابت آن نمیگذریم. اینکه من گفتم سیر تاریخی، یعنی بالاخره کشور ما به جایی خواهد رسید که مجبور میشود به اینجور چیزها اتکا کند و آن زمان است که تولید جایگاه خودش را پیدا خواهد کرد و از این چالشها بیرون خواهد آمد. در حال حاضر شرکت سیناژن شرکتی است که جا افتاده اما استارتآپهای ما وقتی به صندوقهای حمایتی مراجعه میکنند، سند ملکی و وثایق عجیبوغریب از آنها میخواهند. در واقع دلیل آن این است که طرف مقابل یا نمیداند استارتآپ چیست یا برایش اهمیتی ندارد استارتآپ ایجاد بشود یا نشود. در حقیقت فقط دارد جایگاه و چارچوب خودش را حفظ میکند.
*منظورتان این است که ما یک شیفتپارادایمی میخواهیم که ارزشها بهخصوص در حوزه اقتصاد و تولید را برای ما تغییر دهد؟
اگر این ارزشها در ذهنها تغییر کند، مسئول ما درست تصمیم میگیرد. قانونگذار درست قانونگذاری میکند. گمرک متوجه است که چه چیزی را در اولویت ترخیص بگذارد. بانک میداند که بهره بانکی را چگونه تعیین کند. سرمایهگذار خطرپذیر میداند خطر یعنی چه. آن موقع همه اینها درست میشود و لازم نیست تکتک برویم این مسائل را به آنها گوشزد کنیم. آموزش هم بدهیم فایدهای ندارد، چون تا فرد آن را تست نکند اتفاقی نمیافتد.
*اشاره کردید به استارتآپها. در اکوسیستم استارتآپها بحثی که روی آن خیلی تاکید میشود این است که بار زیادی برای استارتآپها تعریف نکنیم. این روزها دولتیها هر جا میروند، مشکلی میبینند، میگویند استارتآپها بیایند آن را حل کنند. نسبت استارتآپها و صنعت دارو را برایمان توضیح دهید. بهخصوص که خود سیناژن وارد این حوزه شده و شرکتهای استارتآپی دارد و در کارخانه نوآوری هم یک سوله دارید. افرادی که میخواهند بهصورت استارتآپی وارد حوزه بیوتکنولوژیک شوند، چقدر میتوانند مفید باشند یا برعکس به این حوزه آسیب بزنند؟
به نظر من، مثل همه چیزهایی که بعضی اوقات آن را لوث میکنیم، الان استارتآپ را هم لوث کردهایم. حتی خود من وقتی کسی از استارتآپ صحبت میکند، دقیقا نمیدانم در مورد چه چیزی صحبت میکند، چون هر کسی در مورد آن صحبت میکند و بهقولی مد شده است. جهان ما، با سرعت عجیبی در حال حرکت است و معادلات پنج سال پیش هم در حال حاضر قابل تعمیم نیست، یعنی شما نمیتوانید با تفکر پنج سال پیش برنامهریزی و سرمایهگذاری کنید. به عنوان مثال، زمانی که اسنپ وجود نداشت کسی حتی تصور نمیکرد چنین چیزی جواب بدهد. شاید اگر کسی آن موقع میخواست در حملونقل سرمایهگذاری کند فکرهای دیگری میکرد و اگر فردی الان بخواهد در این حوزه سرمایهگذاری کند باید با توجه به شرایط حال حاضر برنامهریزی کند. در حوزه دارو هم به همین شکل است. مشکل ما این است که افراد وقتی میآیند استارتآپی ایجاد میکنند، فکر میکنند باید صفر تا صد مسیر را خودشان طی کنند، دوم اینکه استارتآپ باید به یک شرکت بزرگ ختم شود وگرنه شکست میخورد. در حالی که در دنیا از روزی که استارتآپها ایجاد شدند، برخلاف تفکر ما، بر این عقیده بودند که چیزی را درست میکنم (فرقی هم ندارد چه چیزی باشد) و به آن یک ارزشی میدهم و بعد میفروشم و هنر من در این است که ارزش یک چیز را ببرم بالا و بفروشم. این یک چیز میتواند یک ایده باشد که در مرحله ایده فروخته شود. میتواند یک شرکت باشد که فرد یک پله آن را بیاورد بالاتر و بعد آن را بفروشد یا ممکن است تا انتهای مسیر برود و آن را تبدیل به یک محصول کند و سپس بفروشد. نکته مهم این است که تفکر اصلی، ایجاد ارزش و فروش آن ارزش است. این چیزی است که ریشه استارتآپ را تشکیل میدهد، یعنی استارتآپها اینگونه تشکیل میشوند. چون آدمی که خوب میتواند فکر کند، میتواند ارزشآفرین باشد و آن ارزش را بفروشد. بنابراین سه نفر که خوب فکر میکنند، میتوانند کنار هم جمع شوند و یک ارزشی را بفروشند اما ما این موضوع را به شکل بدی بومیسازی و آن را تبدیل کردیم به اینکه استارتآپ یعنی یکسری شرکتهای کوچک که قرار است یک زمانی همه آنها با هم بزرگ شوند. اگر ما این تفکر را در ذهن فرزندان خود کنیم، تعداد زیادی انسانهای ناامید خواهیم داشت. استارتآپها با این فرض ایجاد نمیشوند که همه آنها موفق خواهند بود، اصلا قاعدهاش این نیست. قرار است یکسری از آنها ادغام شوند، یکسری خریداری شوند، تعدادی در مرحله ایده به فروش بروند. بنابراین ما باید روی فرهنگ افرادی که هلشان میدهیم به سمت استارتآپ زدن کار کنیم. اینکه به آنها بگوییم شما یک چیزی را درست نمیکنید که سفت بچسبید به آن و تا آخر مسیر خودتان آن را پیش ببرید. یا یک چیزی را توسعه دهید و بروید. ممکن است بروید به یک بیزینس دیگر یا کار دیگری انجام دهید. میزان سرمایهگذاری برای توسعه داروهای بیوتک در سطح دنیا خیلی بالاست. شما هیچ داروی بیوتکی را نمیبینید که از طریق یکی از این 10 برند بزرگ بیگفارما وارد بازار نشده باشد. دلیلش آن نیست که استارتآپ بیوتک ایجاد نمیشود، بلکه به این دلیل است که یکی در مرحله توسعه ایده میفروشد، یکی مطالعات فاز یک را هم انجام میدهد، ارزشش را بالاتر میبرد و سپس میفروشد. یکی دیگر میآید شریک میشود و میگوید من لویالتی میگیرم و تو تولید کن...
مسلما از دل اینها باید شرکتهای بزرگی هم دربیایند، در کل سیاه و سفید نیست اما چون فرهنگ ما به این شکل است که وقتی چیزی را میفروشیم انگار رهایش کردهایم و شکست خوردهایم، این فرهنگ با فضای استارتآپها در تضاد است. اگر ما این قسمت را به افراد آموزش میدهیم باید آن طرف موضوع را هم به آنها آموزش دهیم؛ اینکه شما باید فروشندههای موفقی باشید فارغ از اینکه چه چیزی را میفروشید. من معتقدم ایدههایی خوبی وجود دارد و کارهای باارزشی انجام میشود. در این فضا شرکتهای بزرگی ایجاد شدهاند و ایدههای خوبی دارند و نیازهای شرکتها را رصد و شکافها را پر میکنند. به نظر من، موضوعات زیادی وجود دارد که میشود روی آنها کار کرد اما یکی از نگرانیهای من این است که مقداری ذات داستان استارتآپ به صورت ریشهای با فرهنگ ما دچار مشکل میشود که ما باید این تضاد را درست کنیم.
*الان شما با برند خودتان وارد اکوسیستم استارتآپی شدهاید. توقعی که در فعالیت استارتآپیتان دارید، چیست؟
ابتدا این را بگویم ما با برند سیناژن وارد حوزه استارتآپها نشدیم. بلکه چند نفر از سهامداران عمده ما در حوزه استارتآپی سرمایهگذاری کردند، از جمله آقای دکتر محمودی. در حقیقت در حوزه بیوتک ایدهها و جاهای خالی زیادی وجود دارد و میشود اینها را پُر کرد. مثل شرکتهایی که در زمینه واکسن کار میکنند یا در حوزه آیتی برای پزشکی کار میکنند. هدف عمده ما توسعه تکنولوژی در همین حوزه است اما با استفاده از اهرم استارتآپی پیش میرویم. پروژههای زیادی در کشور روی زمین مانده بود که بدنه دولتی برای انجام این کارها به اندازه کافی چابک نبود و فرصتی بود تا شرکتهای کوچک آنها را انجام دهند.
*چشمانداز سیناژن چیست و در چشماندازتان برنامه دارید که روزی یک برند جهانی داشته باشید؟
چشمانداز نهایی ما همین بوده و هست. وقتی شما میگویید ژاپن، عمده افراد سونی به ذهنشان میآید یا وقتی اسم کره میآید، سامسونگ تداعی میشود. اینها پیام و نام کشورشان را به مردم دنیا رساندند. ما هم دوست داریم ایران را با یک برند سلامتمحور به دنیا معرفی کنیم. یعنی سیناژن یک برند بینالمللی باشد که وقتی نام سیناژن را میشنوند ارتقای سلامت و حوزه دارو و درمان بیماریهای صعبالعلاج برایشان تداعی شود. واقعیت امر این است که در شرایط فعلی که تحریم هستیم خیلی نمیشود جهانی فکر کرد و ایده جهانی پروراند، چراکه معادلات حاکم بر خارج مرزهای ما خیلی مشخص نیست و ما نمیتوانیم خیلی از هدفگذاریها را انجام دهیم، اما چشماندازمان همین است.
*چرا داروسازی خواندید؟
من اصلا نمیخواستم داروسازی بخوانم. دیپلم من ریاضی بود، در درجه اول میخواستم در رشتههای فنی و مهندسی ادامه تحصیل بدهم، اما به اصرار خانوادهام در کنکور تجربی شرکت کردم و فقط هم میخواستم رشته پزشکی انتخاب کنم. حتی زمینشناسی که در داروسازی ضریب یک داشت، نخوانده بودم، چون به داروسازی فکر نمیکردم. دقیقه آخر که داشتم برگه انتخاب رشتهام را میدادم یک بنده خدایی به من گفت رشته داروسازی را هم بزن، رشته خوبی است و نسبت به پزشکی زودتر تمام میشود. من هم این رشته را انتخاب کردم و برحسب اتفاق در این رشته پذیرفته شدم. شاید اولین نفری بودم که داروسازی دانشگاه تهران قبول شده بود که ناراحت بود، اما از ترم دوم عاشق رشته تحصیلیام شدم. فکر میکنم هر زمانی بخواهم به گذشته فلشبک بزنم، داروسازی را انتخاب میکنم، چون هم از نظر علمی و هم شغلی من را ارضا کرد.
*لذتهای فردیتان در کار چیست؟
کار کردن تیمی با گروههای همکاران و ریسک کردن روی نیروهای جوان. این کار را دوست دارم و تا الان کارهای زیادی انجام دادهام و نتایج خوبی گرفتهام. یکی از بزرگترین لذتهایم این است که افرادی که با آنها کار میکردم یا روز اول وارد این مجموعه شده بودند و جایی کار نکرده بودند، الان خودشان مدیران موفقی هستند.
*آخرین کتابی که خواندهاید، چه بوده؟
اقتصاد ناهنجاریهای اجتماعی. کتاب جالبی است. دید جدیدی به ما میدهد مبنی برای اینکه پدیدههای اجتماعی که ما میبینیم در حقیقت ریشه اقتصادی دارند.
*چه آدمی در زندگی برایتان الگو بوده است؟
راستش من به آدمها از جنبههای مختلفی به عنوان الگو نگاه میکنم. مثلا در یک قسمت ماجرا یکی از آدمهایی که تحسینش میکنم استیو جابز است، آن هم نه به خاطر خلاقیتهایی که ایجاد کرد، بلکه به خاطر آن لحظهای که از اپل رفت و دوباره برگشت. به نظر من شخصیت خیلی فوقالعادهای میخواهد منهای آن استعداد و اشرافی که بر کارش داشت. اینکه از مجموعهای که از صفر خودتان ایجادش کردید، بیرون بیایید و دوباره برگردید و آن را به اوج برسانید، خیلی شجاعت میخواهد و هر کسی توان چنین کاری را ندارد. از نظر نوع تفکر اجتماعی الگوهای مختلفی وجود دارد. من به عنوان یک زن الگوهایم را از جنبههای مختلف نگاه میکنم. یک الگو مشخصی ندارم، چون زنی هستم که کار خاصی را در محیط خاصی انجام میدهم، در نتیجه هر چیزی را نمیتوانم برای خودم الگو قرار دهم. استیو جابز را هم که مثال زدم، چون طرز تفکر و روحیه و عملکرد این شخصیت برایم جالب است.
*این روزها دوگانه مهاجرت یا ماندن دوباره داغ شده است. اگر یک نفر بر این عقیده باشد که نمیشود کار کرد و کار کردن در اینجا سخت است، شما به عنوان یک کارآفرین چه توصیهای به او میکنید تا تصمیمش را عوض کند؟
کار کردن در اینجا سخت است اما من همیشه به افراد جوان میگویم اگر کسی استعداد دارد، حال این استعداد میتواند هر چیزی باشد، ایران برایش بهترین جا برای کار کردن است. چراکه در مملکت ما تقریبا کسی کار نمیکند، کاری که بشود اسمش را گذاشت کار واقعی. در نتیجه اگر کسی واقعا بخواهد کار کند، یعنی تلاش کند و زحمت بکشد و زندگیاش را روی کار متمرکز کند و استعداد داشته باشد، ایران زمین بکری است. کسی که بخواهد کار کند هیچ کجای دنیا بهتر از اینجا نمیتواند نتیجه بگیرد. البته کار در اینجا مشکلات خاص خودش را دارد. اگر کسی بخواهد کار راحت انجام دهد و ریلکس کار کند، اینجا جایش نیست. خیلی از آدمهای تحصیلکرده میتوانند بروند خارج از کشور و یک کار ریلکس داشته باشند و به قول معروف در گوشهای ماست خودشان را بخورند و یک رفاهی هم در زندگی داشته باشند.